شیوههای حکومت در کشورها و برنامه حزبهای سیاسی اغلب بر پایه ایدئولوژیای سیاسی پایهریزی میشود. بدون درکی از آنچه زیر سطح پرکشمکش عرصه ایدئولوژیها میگذرد، ممکن است از نظر دور بماند چه پیوندهایی میان مواضع سیاسی ظاهرا بیارتباط به هم وجود دارد و دلایل واقعی تضاد ایدئولوژیک را خوب درنیابیم. حتی اگر بپذیریم که دیگر چالش ایدئولوژیک وجه مشخصه روابط شرق و غرب به حساب نمیآید، قطبیشدن شمال و جنوب روزبهروز اهمیت بیشتری مییابد و نابرابری در ثروت بسیار بیش از هر زمان دیگری است. تا زمانی که چنین باشد، مباحث ایدئولوژیک، به جای کوچکترشدن گسترش مییابد. ایدئولوژیها از میان نخواهند رفت و مشخصه اصلی جهان سیاست باقی خواهند ماند. بهتازگی ویراستی جدید از کتاب «ایدئولوژیهای سیاسی» نوشته رابرت اِکِلشال و مدرسان بخش علوم سیاسی دانشگاه کووینز به قلم محمد قائد و به همت نشر نو ترجمه و منتشر شده است. هدف اصلی این کتاب ترسیم چشمانداز فرازونشیب ایدئولوژیهاست به گونهای که اثبات کند هر فصل از خطوط کلی و وجوه اصلی ایدئولوژیها به محیط اجتماعی و سیاسی ما شکل میدهند. در این کتاب، هفت مدرس پیشین و كنونى دانشكده علوم سیاسى دانشگاه كووینز (بلفاست، ایرلند شمالى) ایدئولوژیهاى لیبرالیسم، محافظهكارى، سوسیالیسم، دموكراسى، ناسیونالیسم، فاشیسم، زیستبومگرایى و فمینیسم را بررسى كردهاند. نوع پرداخت آنها متمایل به تأكید بر جنبههاى آموزشى و اجتماعى براى تدریس این مباحث در دانشگاه است، نه جدال سیاسى صِرف. قائد در بخشی از مقدمه كوتاهی كه بر این ویراست نوشته میگوید: «تشخیص ظرایف فكری مؤلفان كتاب حاضر دشوار نیست اما علمدار تبلیغ یك فكر یا آماده تخطئه سایر گرایشهای رایج در سرزمین خویش به نظر نمیرسند. همین نكته كه مسئولیت نوشتن آن را چند همكار دانشگاهی بین خودشان تقسیم كردهاند و نوعی سمینار مكتوب راه انداختهاند شاید به قصد پرهیز از متكلم وحده بودن و شائبه دستكاری خواسته یا ناخواسته فكر دانشجو/ خواننده باشد. هنگام خواندن فصلهای این كتاب باید توجه داشت ایدئولوژیها، سیاست، گرایش سیاسی و بیان سیاسی هریك دارای طیفی است از فروسرخ تا فرابنفش، از چپ چپ تا راست راست. خصوصا صفت، اسم یا كلمه رادیكال كه بارها در این متن تكرار میشود- به معانی متفاوت ریشهای، از اساس، بنیادی، شجاعانه، عمقی، قاطع، نترس، بیمحابا، یك بار برای همیشه، ویرانگر، براندازانه، تروریستی، بنیادگرایانه- باید در كلیت طیف و در قیاس و در نگاه ناظر فهمیده شود». این کتاب در 9 فصل تنظیم شده و در مقدمه به ایده ایدئولوژی و موضوعاتی مانند تاریخچه ایدئولوژی و شکلشناسی ایدئولوژیها پرداخته شده است. نویسنده در فصل دوم به لیبرالیسم میپردازد و در این فصل موضوعاتی مانند مکتب بیانسجام، مرام بورژوایی و تاریخچه لیبرالیسم بررسی شده است. به مسائلی مانند محافظهکاری و سوسیالیسم در ادامه پرداخته شده و موضوعاتی از جمله سوسیالیسم چیست؟، پیدایش سوسیالیسم، سوسیالیسم در قرن بیستم و سوسیالیسم در قرن بیستویکم اساسیترین مباحث این فصل است. ناسیونالیسم، فاشیسم، زیستبومگرایی، فمینیسم و پایان ایدئولوژی از موضوعات دیگری است که نویسنده به تفصیل آنها را بررسی کرده است. به اعتقاد مؤلف ایدئولوژیها یاریمان میدهند از دنیای اجتماعی پیچیدهای که در آن زندگی میکنیم سر درآوریم. این کار را از راه فراهمکردن توضیحی از جامعه همانند نقشهای فکری، انجام میدهند که به کمک آن میتوانیم مکان خویش را در محیط پیرامونمان بیابیم. از سوی دیگر، ایدئولوژیها همراه با بهدستدادن توضیحی از واقعیات اجتماعی، حاوی یک رشته عقاید سیاسی هم هستند که بهترین شکل ممکن برای سازماندهی اجتماعی را به تفصیل شرح میدهد و همراه نقشهای از واقعیت، تصویری از جامعهای مطلوب هم در برابر مینهد. مثلا نزد ملیگراها ملت بهترین شکل سازماندهی سیاسی کاملا دلخواهی است برای رسمیتبخشیدن به پیوندهای عمیق میان مردمی با درک همگانی از مکان، تاریخ مشترک و شکلهای مشخص بیان اجتماعی و فرهنگی، اما ملت نزد بسیاری زیستبومگرایان مانعی است بر سر راه دستیابی به چشماندازی جهانی مبتنی بر جامعهای دموکراتیک و پایدار و قائل به احترام به این ایده که انسانها بیش و پیش از هر چیز بخشی همبافتهاند از طبیعت. به عقیده نویسندگان ایدئولوژی به طور کلی شرحی است از روابط اجتماعی و سیاسی موجود و هم طرحی برای سازماندادن به این روابط. فراتر از این لایه اولیه تعریف، مفهوم ایدئولوژی به این صفت بد شهرت یافته که فهمش دشوار است. نقطه خوب برای شروع، تاریخچهای است از خود واژه تا بتوان چارچوبی برای پرداختن به این کلمه یافت. به اعتقاد نویسندگان مفهوم ایدئولوژی پیشینههای متعددی دارد. قابل ذکرترین آنها نوشتههای فرانسیس بیکن (1626 – 1561) است. بیکن در کتاب منطق جدید به بحث دفاع از برخورد علمی سختگیرانهای به جهان پرداخت که «بتها» و «اشباح»ی را که معتقد بود از روزگار باستان ذهن انسان را اسیر کردهاند بزداید. به استدلال او بتها مبتنی بر مکاشفات و دیگر اسطورهها و خرافات و تعصباتاند که در سنت جا خوش کردهاند. مارکس و انگلس دو تن از نخستین کسانی بودند که به تبیین این موضوع پرداختند که ایدئولوژی چیست و جهانبینی (جهانبینی آیندهنگر، یعنی تصویری از موقعیتی که قرار است جانشین وضع حاضر شود) از كجا و چگونه پیدا میشود، در «ایدئولوژی آلمانی» نتیجه میگیرند كه «زندگی با آگاهی تعیین نمیشود بلكه زندگی است كه آگاهی را تعیین میكند». نویسندگان در ادامه پرداختن به مفاهیم مختلف ایدئولوژی در فصلهای بعد به فاشیسم و معنای آن به طور عمده پرداخته و میگویند: «فاشیسم البته در سالهای بین دو جنگ ابتدا در ایتالیا و سپس آلمان رشد کرد و حزب و جنبشها در جاهای دیگر اروپا، ازجمله بریتانیا، ادای آن را درآوردند. تا آن حد، به گفته بسیاری از شارحانش، دکترین تازه عصر جدید قرن بیستم و ایدئولوژی کاملا مدرنی بود. شارحانش میگفتند گسستی از گذشته است و دکترینهای رقیبان را به زبالهدان تاریخ فرستاده است. با این همه، ایدئولوگهای فاشیسم در همان حال که نوآوریاش را میستودند به گذشته هم توجه داشتند؛ دکترینی است با دو چهره که هم به پیش مینگرد و هم به پشت سر و میکوشد حسی تصوری و پیشاصنعتی از جامعه و تعلق را احیا کند، چه امپراتوری روم در تصوری رمانتیک باشد یا تصویری از آلمان جنگلنشین قرون وسطی».
نظرات